مسافر کوچه های عاشقی
مسافر کوچه های عاشقی
عشق مگر حتما باید پیدا و اشکار باشد تا به ادمیزاد حق عاشق شدن
عاشق بودن بدهد؟
گاه ادم، خود ادم، عشق است، بودنش عشق است،
رفتن و نگاه کردنش عشق است
دست و قلبش عشق است
در، تو عشق می جوشد، بی انکه ردش را بشناسی
بی انکه بدانی از کجا در تو پیدا شده
روئیده!
شاید، نخواهی هم، شاید هم، بخواهی و ندانی
نتوانی که بدانی
پیدا و ناپیداست
عشق گاه تو را
به شوق می جنبد، گاه به درد
در چاهی فرو می کشد
یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ...
*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت
*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود
*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد
*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند
*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود
واي اگر پرندهاي را بيازاري
پسرك بيآن كه بداند چرا، سنگ در تيركمان كوچكش گذاشت و بيآن كه بداند چرا، گنجشك كوچكي را نشانه رفت. پرنده افتاد، بالهايش شكست و تنش خوني شد. پرنده ميدانست كه خواهد مرد اما...
اما پيش از مردنش مروت كرد و رازي را به پسرك گفت تا ديگر هرگز هيچ چيزي را نيازارد.
پسرك پرنده را در دستهايش گرفته بود تا شكار تازه خود را تماشا كند. اما پرنده شكار نبود. پرنده پيام بود. پس چشم در چشم پسرك دوخت و گفت: كاش ميدانستي كه زنجير بلندي است زندگي، كه يك حلقهاش درخت است و يك حلقهاش پرنده. يك حلقهاش انسان و يك حلقه سنگريزه. حلقهاي ماه و حلقهاي خورشيد.
و هر حلقه در دل حلقهاي ديگر است. و هر حلقه پارهاي از زنجير؛ و كيست كه در اين حلقه نباشد و چيست كه در اين زنجير نگنجد؟!
و واي اگر شاخهاي را بشكني، خورشيد خواهد گريست. واي اگر سنگريزهاي را نديده بگيري، ماه تب خواهد كرد. واي اگر پرندهاي را بيازاري، انساني خواهد مرد.
زيرا هر حلقه را كه بشكني، زنجير را گسستهاي. و تو امروز زنجير خداوند را پاره كردي.
پرنده اين را گفت و جان داد.
و پسرك آنقدر گريست تا عارف شد.
ادامه رمان مسافر کوچه های عاشقی
تو را دوست دارم
و وقتي تو نيستي غمگينم
و به آسمان آبي بالاي سرت
و اختراني که تو را ميبينند رشک ميبرم
تو را دوست دارم
وآنچه ميکني درنظرم بي همتا جلوه مي کند
و بارها در تنهايي از خود پرسيده ام
چرا آنهائيکه که دوستشان دارم بيشتر شبيه تو هستند
تو را دوست دارم
اما هنگامي که نيستي از هر صدايي بيزارم
حتي اگرصداي آناني باشد که دوستشان دارم
زيرا صداي آنها طنين آهنگين صدايت را در گوشم مي شکند
مي دانم که دوستت دارم
اما افسوس که ديگران دل ساده ام را کمتر باور مي کنند
و چه بسا به هنگام گذر مي بينم به من ميخندند
زيرا آشکارا مي نگرند نگاهم به دنبال توست
ای آنکه از دیار من آخر گریختی
چون شد که از تو باز نیامد نشانه ای
از بعد رفتنت نشناسم جز این دو حال
رنج زمانه ای و گذشت زمانه ای
در کوره راه زندگیم جای پای تست
پایی که بی گمان نتوانم بدو رسید
پایی که نقش هر قدمش نقش آرزوست
کی می توانم اینکه به هر آرزو رسید
افسوس ! ای که عشق من از خاطرت گریخت
چون شد که یک نظر نفکندی به سوی من
می خواستم که دوست بدارم ترا هنوز
زیرا به غیر عشق نبود آرزوی من
بیچاره من ، بلازده من ، بی پناه من
کز ماجرای عشق توام جز بلا نماند
از من گریختی و دلم سخت ناله کرد
کان آشنا برفت و مرا آشنا نماند
نادر نادرپور
آره من اونم که گفتم واسه چشم تو دیوونم، آره من قولی بهت دادم که تا تهش بمونم، تو ولی این روزا سرد شده نگاهت، راهزنا زدن به راهت.. اما من چی؟ من فقط یه کم شکستم، خوب نگام بکن، می بینی؟ من هنوز همون دیوونم..
اس ام اس عاشقانه - اس ام اس عاشقانه جدید
کهنه فروش تو کوچمون داد میزد کهنه می خریم، وسایل شکسته و پاره و پوره می خریم، بی اختیار فریاد زدم قلب شکستم می خری؟ گفت که اگه ارزشی داشت، کسی اونو نمی شکست..
اس ام اس عاشقانه - اس ام اس عاشقانه جدید
آغاز سفر عشق این است: "کنار گذاشتن من و هیچ شدن". از این هیچ است که همه چیز زاده می شود.
اس ام اس عاشقانه - اس ام اس عاشقانه جدید